مهرسانامهرسانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

مهرسانا جون

مهرسانا و آ ب

شب 2ساعت تو آ شپزخونه بازی میکنه بعد که رفت بخوابه میگه بابا یه آ ب میاری(۱لیوان آ ب)؟ یاوقتی مامانش تو آ شپزخونه س نمیگه !وقتی همه خوابیدن میگه یه آ ب میاری.؟ خوب تو الان تو آ شپزخونه بودی میخوردی! نه بیار بیار تا بلندت کنه براش بیاری،خواب خوابه میگی امشب دیگه نمیگه میخوابی ۵دقیقه بعد بابا یه آ ب میاری؟!!!!
30 خرداد 1396

مهرسانا وشب احیا

با مهرسانا رفتیم احیا، میگه مامان میشه رقصید. میگم نه امشب گناه داره شهادته. میگه دست چی ؟میگم نه اونم گناه داره!میگه بشکن چی؟!!!!!!!
30 خرداد 1396

اسم مهرسانا

وقتی اسم مهرسانا رو ثبت کردم کسی تاحالا ثبت نکرده بود الان بعد 5سال داشتم سرچ میکردم دیدم استقبال خیلی خوب بوده از این اسم ، چند سال پیش یکی از دوستام گفت اسم بچه شو توثبت احوال به این اسم ثبت نمیکنن کد ملیشو بش دادم راحت ثبت کرد.اسم به نظر من باید خاص باشه ،ازاین بدم میومد که بگن مثلا نرگس کی؟ باران کی؟ ...الان تا میگن مهرسانا لازم به فامیلی نیست همه میشناسن.چندسال پیش که ستایش پخش میشد بیشتره گذاشتن ستایش.الان توپارک بگی ستایش حداقل 1نفر میگه بله!!!انشالله که هرکی خدا بهش بچه میده اسم خوب براش انتخاب کنه که حق بچه گردن ماس.یا حق  ...
25 خرداد 1396

مهرسانا وصندلی

رفتیم بازارروز میوه بخریم مهرسانا چشمش خور به یه صندلی کوچولو که تو مغازه پلاستیک فروشی بود!الاو بلا من صندلی میخوام (صدلی میام.میام. میام).یه دفه دیدم 4یا 5 تاصندلی روهمه گیر داده به زیریه که من اینو میام آخرگرفت کشیدو ورداشت فروشنده خنده ش گرفته بود.ماشاله زورش خوبه! ...
17 تير 1393

مهرسانا و صحبت

مهرسانا یه چند وقتیه خیلی از کلماتو میگه و منظورشو به هر بدبختی که میتونه میرسونه ! میگیم عموزنجیر باف . میگه بعده(بله).  زنجیر منو بافتی :بعده.  پشتکوه انداختی: بعده.  بابا اومده چیچی آورده:نیمی(همون نخودچی که عاشقشه)! یه دفه ازش پرسیدیم ساعت چنده : گفت دونیم  
11 بهمن 1392

تولد مهرسانا

امسال هم تولد مهرسانا مصادف شد با محرم . برا همین موکول شد به بعداز صفر. آخه همینجوری که نمیشه برا مهرسانا تولد گرفت ........................ تا اونجا که خبر دارم کیانا که ٣روز کوچیکتر از مهرساناس اونم تولدشو برا بعداز ماه صفر گذاشته.
30 آذر 1392

غم از دست دادن سارا

سارا نوه عموی بابایی میشد ٦سالی بود که سرطان داشت . اونم از یه سردرد شروع شد که باهیچ آسپرینی خوب نشد بعد ازیه سیتی اسکن فهمیدن که مشکل اساسیه بااین وضع گرونی دارو و نایاب بودنش و مناسب نبودن وضع مالیشون این مدت تحت درمان بود ...تو ماه رمضان بابای بابایی به علت کهولت سن فوت کرد. تومراسم چهلم بابای بابایی بودیم .البته به علت مریضی سارا عموی سارا (حسین)تصمیم گرفته بود تا سارا زنده است مراسم عروسی بگیره به همین خاطر قبل از مراسم چهلم اومدن خونه بابایی تا اجازه بگیرن برا جشن و بعد از مراسم چهل تصمیم بود یه جشن عروسی داشته باشیم که صبح روز چهلم خبردادن که سارا توکما رفته و ٣٠% زنده است. یه شوک بدی به همه باز وارد شدمراسم عروسی...
28 مرداد 1392

مهرسانا و آقای حاجیلو

جاتون خالی افطاری  دعوت شدیم ازاونجایی که مهرسانا علاقه خاصی به فوضولی تو همه چی روداره تو کار مجری برنامه هم میخواست دخالت کنه از قرعه کشی گرفته تا..... ...
19 مرداد 1392

مهرسانا و توپ چراغدار

امروز بامهرسانا رفتیم پارک براش بستنی خریدم گفتم یکمشو مهرسانا میخوره بقیشم من میخورم . دقیقا برعکس شد!بچم رحم نکرد از تهشم نمیگذشت!!ولی یه قاشقشو خوردم که بادعواش همراه بود! بعد رفتیم اسباب بازی فروشی.همه چی گرون ٥٠گرم پلاستیک نداره میگه ٢٠هزارتومن!!!یه توپ دیدم توش چراغ  داشت وقتی میزدی زمین  هوا میرفت نمیدونی تا کجا میرفت......!براش گرفتم خیلی ذوق کرد
24 خرداد 1392